چرا الفرقان الحق دروغ است؟
گفت: اینکه این کتاب بصورت مسلسل (پاورقی) در نشریه تو چاپ شود و تیراژ آن نیز دوبرابر گردد.
گفتم: چرا ما را انتخاب کرده اید؟ روزنامه ما کوچک و ناچیز است. چرا سراغ نشریات و روزنامه های مشهور نمی روید که در طول و عرض جهان منتشر می شوند؟
گفت: هدف ما آشنایی مسلمانان مقیم آمریکا با این کتاب است و بر این باوریم که عربها و مسلمانان اینجا روزنامه شما را می خوانند وما فعلا چیزی بیش از این نمی خواهیم.
وی که کسل شدن من از این دیدار را احساس کرد، برخاست و گفت: بزودی با تو تماس می گیرم تا موافقت خود برای این کار تاریخ چاپ را اعلام کنی.
گفتم: باید این کتاب را بخوانم تا بتوانم در این باره صحبت کنم.
گفت: زمان دراختیار تو باشد اما اگر نیاز به حمایت و پشتیبانی سریع داری از همین حالا برای پرداخت آماده ام.
گفتم: نه بماند برای جلسه بعد.
وقتی او رفت کتاب را باز کردم. در یک صفحه به زبان عربی و در صفحه مقابل به زبان انگلیسی نوشته شده بود. ابتدا مقدمه آن را خواندم و سپس شروع به تورق کردم. نوع بسم الله و سوره فاتحه را خواندم. واقعا فرق بین قرآن کریم و این کتاب مانند تفاوت بین موجود زنده و موجود مرده بود. در همین اثنا به یاد "مسیلمه کذاب"افتادم و با خود گفتم درست است که او دروغگو و کذاب بود، اما زبان عربی را از این مسخره بهتر می دانست. در دل می خندیدم و با خود می گفتم حالا که "المهدی"زبان عربی را نمی شناسد و فخامت و استواری آن را نمی داند و حتی مفردات کلام عرب را بلد نیست، چرا من به وی نخندم؟
بعد از دو هفته "یا هو"تماس گرفت. گفتم : برای انجام درخواست شما یک شرط دارم. به محض شنیدن این سخن، خوشحالی او را از پشت تلفن احساس کردم. بنابراین به سرعت پاسخ داد: شرطت را بدون گفتگو پذیرفتم.
پرسیدم:نمی خواهید بدانید که شرط من چیست؟
گفت: از آنجا که شما موافقت خود را برای چاپ آن اعلام می کنید، شرطتان هرچه باشد موردقبول است.
گفتم: شرط من این است که یک مناظره علمی بین شما و بین هریک از روحانیون مسلمانان عرب که در آمریکا اقامت دارند و البتع شما او را انتخاب می کنید، صورت گیرد و من آن را قبل از چاپ کتاب موردنظرتان در روزنامه ام منتشر کنم. چند ثانیه سکوت کرد و گفت: باید فکر کنم.
گفتم: نیازی به فکر کردن نیست. و به شوخی ادامه دادم: مگر آنکه بخواهید با "شارون" یا "نتانیاهو" یا "خاخام گوریون" مشورت کنید.
با خنده گفت: مگر نمی دانی که گوریون مدتهاست که مرده است؟
گفتم: چرا می دانم و تاریخ مرگش را نیز در خاطرم دارم. چگونه می شود کسی را فراموش کنم که پس از اشغال قدس، به "موشه دایان" پیشنهاد کرد که مسجد الاقصی را با یکصد کیلوگرم تی ان تی منفجر کند؟
گفت: با این نوع تفکر نمی توان به تفاهم رسید. با اینحال من به زودی با تو تماس خواهم گرفت. و آنگاه بدون خداحافظی تلفن را قطع کرد. از آن تاریخ تا امروز منتظر تماس وی و موافقت او با پیشنهاد خود هستم. اما آن روز هنوز نیامده و هرگز نخواهد آمد."